شنبه، مرداد ۲۱

آوار

له می شوم اینجا .بی خبر , زندان است . آوار شده خشت ها روی مردمان سرزمینم و من سکوت کرده ام نفسم بند می آید .آـــــــــــــــــــی !! کمک کسی نیست !!! آی همشهری ! هم وطن  نیستید ؟ کسی بلند می خواندتان , نه به طلب نانی یا سرپناه تنها هم آغوشی برای بودنتان برای داشتنتان , برای اینکه دلش قرص باشد تنها نیست گرم باشد به داشتن عزیزانی که هستند نگاه درمانده اش را پهلو بگیرد زندگی خرد شده اش را میان چادر های سفید بپیچد و عزیزان از دسته رفته را به دریا سپارد . کم می آورم . کرخت شده بدنم از اینجا ماندن و نظاره کردن

هیچ نظری موجود نیست: