سه‌شنبه، شهریور ۲۲

رشته های گسیخته بی هدف , نشان زندگی

دیگه اون حس نیست خوبه که نیست رفته یه گوشه احتمال اینکه قایم شده باشه و هر لحظه بخواد بیاد بیرون و زل بزنه به من و هی با خونسردی وجودم رو هم بزنه هست . احتمال همه چی هست همیشه احتمال هر واقعه ای وجود داره و نمی تونی هیچی رو انکار کنی  وقتی انکار میکنی به خودت دروغ میگی خاصیتش چی می تونه باشه نمی دونم . اما از این جنگ ها و خون ریزی های درونی نمیشه فرار کرد . گاهی صلح میشه و موقت صلح نامه ای هم امضا , بازهم یکی از طرفین دوباره آشوب طلبی رو آغاز میکنه یاغی میشه غیر قابل مهار , تو میشنی و هی دهنه رو می کشی اما تاثیری نداره و می خواد تو رو پاره کنه قسمت هایی از تو که درمونده شده . نمی خوایش ... می مونی که باید تسلیم بشی یا نه . اگه تسلیم بشی همه چی تمومه , واقعن تمومه ؟ همه چی ساکته ؟ یانه دوباره یه جای دیگه یه بلوایی بپا میشه و تو شروع میکنی به خود خوری , شروع میکنی به خود کشی حتی شروع میکنی به ضربه های پی در پی انگار نیست نمیشی بلکه کریه تر میشی می ری به عمق تاریکی به اونجا که هرچی هم دست و پا بزنی فقط بیشتر فرو می ری ولی یه جا دیگه باید تمومش کنی بخوای بکنی , رها بشی و بی قید سوت لحظه های خودت رو بزنی . آره یه جایی می رسی که می خوای تغییر کنی اونی که بودی نباشی اونی که ساده بود بازی نداشت و همه ی این عریان دیدن ها اون قدر بی رنگ بود که چیزی جز دلزدگی نمی آورد می خواست شابلون بذاره اما نه نمی خواست . می خواست قلمو رو برداره و بی تفکر رنگ بیاره , خط و حجم اون وقت بود که زمینه خودنمایی نمی کرد و چشم رو نمی زد بلکه هرچی بیشتر نگا می کرد می فهمید حق دارن وقتی هیچ رنگی نداشته باشی غیر قابل تحمل و سخت می شی . رنگ ها رو هم که می شینن دیگه چشم می چرخه هی می خواد یه موضوع جدید پیدا کنه هی می خواد فکر کنه جستجو کنه کشف داشته باشه یا مثل نت های موسیقی سی بمل و فادیز بشه حتی یه جاهایی خارج بزنه یه طوری که طرف دلش آشوب بشه , گوشش آزار ببینه . آدمی باید این طور باشه تا جذاب و خود نما جلوه کنه .وقت های تنهایی می تونی همه رنگ ها رو یه گوشه جمع کنی ؛ اُکر , سفید , سبز و نارنجی . هر کدوم راحت از هم جدا میشن و تو بازهم قادری ترکیبشون کنی قادری خودت از بین همه این ها ببینی .
گاهی فکر میکنی این تنهایی می تونه عمیق تر بشه و اومدن به سطح دیگه مشکل ساز میشه عین قلابی که گیر میکنه به کسی که خودش و خودت نخوای اون وقته که چه تعفنی بشه چه گهی از آب دربیاد
می نویسی خط میزنی دود میکنی . در دود سیگار جذبه ای هست که تو رو به دنیایی می بره  اینجا نیست مثل اینکه غرقه میشی در خودت در رویا در غم . شناوری در اونچه جسمیت نداره و تو را می بره به ....
منتظر نباش این کلمه رو چرا نوشتم الان که خوبم  و منتظر نیستم . یعنی اون تحول اتفاق افتاده ؟ فوق العاده بودن , مهم بودن , دائم تکرار کردن " تو بی نظیر هستی " و  این تویی که مهمی اونچه که در درون تو می گذره و اونچه می خوای باشی . پری ناز عالم خود بودن پری وار زندگی کردن .
می خواهم رها باشم . نباشم . حلول کنم . شادی در من موج بزنه و انتظاری در کار نباشه . آدمی انتظار بودنم را نکشه و لحظه هایم در پس انتظار ؛ اتفاق , انسان و حتی معجزه ای نمونه . جریان باشه  و زندگی . رود باشه  و حرکت . هدف باشه  و رفتن . ملودی باشه و مسیقی حتی غم باشده و مبارزه و هنر ...
امروز روزی بود در من شاید هر روز این طور باشه اما امروز روز دیگه ای بود شاید روز تغییر روز بعد از تب روز تصمیم روز بعد از تشنج کردن  . سردمه می لرزم و جودم در حال لرزشه و من خودم رو نگه می دارم پس این لرزش می تونه آرامش باشه. روزی که شاید پشتش بلوغ بود  پسش آدمی دیگه ای خوابیده بود .
همراه بلوغ بازهم تاریکی هست و روشنی بازهم تردید حضور داره و بازهم کودکی . پس بلوغ من خوابیدم منی که سرشار از تضاد چرا که پشت هر بلوغی بلوغی دیگه نهفته که باید بهش دست پیدا کنی.
ذهنم حرکت کرد به سمت انسان هایی که بهای اندیشه رو می پردازن بهای تفکر که میشه شکنجه . شکنجه خون بپا می کنه درد داره چاقو می کشه اما تمام میشه تحمل تحمل تحمل با کدوم روشنایی  و امید می شه روزهای سخت و خرد شونده رو رد کرد ار سر گذروند و وا نداد . بیرون از تو بیرون از زندان زندگی در جریان و بهش ادامه می دن اما تو موندی با ... انسان های بزرگ و لایق وقتی رو صحنه می رن نمایش دیگه کلمه نیست احساس نیست باید تو به عرصه ظهور برسی شوخی بر نمیداره و باید واقعن قمار کنی سر روزهای زندگیت ...
می پرم جهش حتی در سطر سطـــــــــــــــــــــر این روزها و حتی لحظه هام خودنمایی میکنه  دارم یاد می گیرم می خوام خط بکشم رشته های گسیخته , پیوسته . هدفمند و شاید بی نشانه
رها بی قید خط ندارد کاغذم خطی ندارد تو نیز خط نداشته باش بی خط پر از شکل پر از بی قانونی پر از بی نظمی بی هیچ تفکری از پی چیزی چم شده شاید دارم به چیزای خوب می رسم به احساس های بی آزار به اون جا که در صلح باشم تا ...............  

هیچ نظری موجود نیست: