پنجشنبه، اسفند ۱۸

سخت . تیز *

نگاه کرد به آینه غمگین بود هنوز سیاه بر تن داشت چهل روز گذشته بود دست کشید بر سطح آینه انگار کسی صورتش را لمس می کرد باز داغ شد به خودش که می آمد ساعت ها گذشته بود و او از این همه فشار ناخود آگاه فک و عضلات منقبضش به درد می افتادند دهان در حال حرکت دیگران را  می دید کر می شد احساس نزدیکی که می کرد یاغی می شد می خواست همه ی توانش را جمع کند یورش ببرد تا مباد کسی روی تاول ها دست بکشد با چشم های خیره اش اخگری می زد تا جرات نزدیکی نیابند  تا مبادا کسی روی تاول ها دست بکشد  سرما در جان آدم ها می نشاند 
انگار همه کس و همه چیز در او خاکستر شده بود   جنگجو شده بود  بی محابا شمشیر می کشید و دلش نمی لرزید دوباره دست کشید به آینه خواست کسی در آغوشش بگیرد و او سرما و اشگ این روزها را خالی کند خودش تنها خودش می توانست درک کند زخم درد و سنگینی اتفاق را نمی خواست باور کند هنوز زود بود هنوز در  آستانه بود و جایی خالی شده بود