سه‌شنبه، خرداد ۲۳

سکوت کرده ام

سکوت کرده ام , باورت می شد درون پر از خشم من ظاهری ساکت به خود گرفته باشد؟  خبرها : حسین رونقی , نقاشی جکسون پالاک ,  ارتداد یک شاعر , لباس لیلا حاتمی , خانه سینما و انگار بعد از آن خانه هنرمندان مرا آتش می زنند انگار هوای این شهر می شود جیره بندی و هر از گاهی پیچ اکسیژن را می چرخانند تا از نبودش نمیری و از بودش به کاسه لیسی لاشخورهای آدم نما  بیوفتی . خودروهای کریه شان را که می بینم لبریز از دشنام می شوم لبریز از حرف های ته گلو خشک شده : آی خانم آی آقا فکر کرده ای فقط لحظه ای اندیشیده ای با هر حرکت تو با هر تذکر تو با هر نگاهی که حواله می کنی چقدر کینه چقدر دشنام و تنفر می خری کودک خودت خواهر و برادر تو در همین هوا در همین زمین زندگی می کنند و هزار تفکر و عمل تو را نمی پسندند اما تاب می آورند جوان تو در همین بوم است  روزهای شاد و آزادی را طلب می کند چرا چشمانت را بسته ای ؟ چرا گوش هایت را گرفته  ای؟  روزهای کمیته و جوراب مشگی و آستین کوتاه آنقدر کودک بودیم که یادمان نباشد و این روزها خوب نشسته اند جای آن روزهای تعریفی . دلم پر است و قلمم نازک است و تیز نیست  آنقدر که روح آن ها را زلزله بیاندازد و من بیشتر غصه دار می شوم از ناتوانی خودم از اینکه هر روز مثل اتوبوس های بی آرتی  ون ها پر می شوند و ولی عصر را بالا می روند از اینکه هیچ کس شاد نیست آرام نیست و تجربه ی حقوق  مساوی را هیچ وقت درک نمی کند . در  سرزمین مادری تاریک روزها را شب می کنیم و می شماریم تا تمام شود زندگی و نفهمیم حتی خود زندگی چیست . از اینکه به جای صلح طلبی و ضد جنگ بودن می خواهیم حتی با خودمان بجنگیم و هر روز میان کانال هایمان تقدس جنگ می کنیم . برای ماندن باید ...

هیچ نظری موجود نیست: