فشار آب را که روی شمعدانی و حسن یوسف ها گرفت مثل اینکه خودش بود . خلاص می شدند ؛ آنها از شته ها و او از همه ی تیرگی هایی که می توانست نابودش کند . چشم که دوخت مثل آن گیاه های بعد از مدتها گل کرده بالغ شده بود برگ ها که سرحال می آمدند نشاط خودش را دید انگار تمام شده بود همه ی آنچه سوهان می کشید . شروع شده بود زندگی و تمام شده بود گذشته ای که تلخ بود . با تمام عشقش روی گلدان ها آب گرفت و باز بادی شد میان دنیایی که هر لحظه می توانست پر از اتفاق و تغییر باشد آرزو کرد تا ابد باد باشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر